بی مهری یار

دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چـون بشـد دلـبر و بـا یـار وفـادار چـه کـرد

آه از آن نرگس جادو کـه چـه بازی انگیخت
آه از آن مسـت کـه بـا مردم هشیـار چه کرد

اشـک من رنگ شـفـق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

برقــی از مـنـزل لـیـلی بــدرخـشــیـــد سـحـر
وه که با خـرمن مجـنون دل افگـار چه کرد

ساقـیــا جـام مـیـم ده کــه نــگــارنـده ی غـیـب
نیـست معـلوم که در پـرده اسـرار چه کـرد

آنکه پر نقش زد این دایـره ی مینـایی
کـس ندانسـت که در گردش پرگار چه کرد


فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یــار دیـرینه بـبـیـنـیـد کــه بــا یــار چــه کـرد